قبلا برای خودم و عده قلیلی نظراتم را درباره ی خاطرات نوشته بودم ، شاید اینجا هم دوباره نوشتم . دوباره این مطلب برایم روشن شد که خاطرات زنده اند تا زمانی که ذی شعوری وجود دارد تا آنها را درک کند.

  قصدم این نیست که دوباره مطالب قبلی را بگویم ، صرفا میخواهم بگویم انسان گاه در معرض واقع پنداری خاطرات قرار میگیرد و آنها را به زمان حال تعمیم می دهد . این هم ناشی از همان جهلی است که گفتم . تا زمانی که حقیقت برای انسان آشکار نشود (منظورم از حقیقت ، حقیقت با معنایی است که خودم از آن مراد میکنم ؛چیزی که قبلا نوشته شد) احتمال اینکه خاطرات دوباره زنده شوند وجود دارد . برای مثال عرض کنم : اشخاصی را دوباره با هم  میبینید که قبلا هم دیده بودید ، در شرایطی تقریبا مشابه . قطعا دیدن دوباره این افراد شما را به یاد وقایعی می اندازد که در گذشته به فراموشی سپرده شده اند ، یا اقلا دلتان میخواسته که آنها را فراموش کنید . حال هنگامی که دوباره این افراد را میبینید ، با وجود اینکه شرایط بسیار با گذشته فرق کرده است و شاید هیچ چیز در جای سابقش نباشد ، باز هم بسیار سخت است که افکار و احساسات سرد و تاریک آن زمانتان را به اینها نسبت ندهید. یعنی حتی اگر در واقع اینطور نباشد و کلا آن افکار غلط باشند ، نا خودآگاه از پستویی در مغزتان بیرون می آیند و با زهر پراکنی در فضای فکریتان آنرا مسموم میکنند . حتی اگر بدانید که این افکار سمی است مهلک تا شما را از واقع دور کند ، نمیتوانید از اثرات وضعی آن چشم پوشی کنید .این سم جلوی چشم شما را میگیرد و مغزتان را فلج میکند و توانایی درست فکر کردن را از آن می گیرد . و لازم نیست یادآوری کنم که مغز به قدری احمق است که میتواند هر چیز را که بخواهد مطابق تمایلاتش بیاراید و از آنجاییکه علف باید به دهن بزی یعنی صاحب فکر خوش بیاید و مغز چون خود قوه ی فاهمه و عاقله است میداند که از چه راهی نفوذ کند تا بیشترین تاثیرگذاری را داشته باشد ، در نتیجه خیالات را واقعیت میپندارید و بر اساس آن تصمیم میگیرید . 

در حال حاضر اصلا دلم نمی خواهد درباره احساسات سرد مذکور صحبت کنم ؛ البته نمیدانم شاید روزی درباره ی آنها نوشتم ولی فی الحال چیزی که مهم است اثرات وضعی این افکار است . عمدتا این افکار با استدلال های قسمت اول مغزم (که ذکرش سابقا آمده بود) به قسمت دوم حمله میکنند ولی تفاوت اینجاست که حمله آنها در جهت روی کار آمدن قسمتی فاسد است نه برای فراهم کردن مقدمات بقای اصلح . حمله میکنند تا فسادشان را به کل تعمیم دهند نه راه را برای قسمت اول باز کنند . از اینرو شر بزرگتری هستند نسبت به قسمت دوم . شری که از درون قسمت دوم درامده و مانند آنتی تز دهانش را باز کرده تا آنرا ببلعد ولی نه در جهت سنتز تزی بهتر ؛ در جهت سنتز فساد .

پی نوشت:

احساس میکنم آن قسمتی از خودم که مینویسد به قدری مقهور و مغلوب سایر قسمت هاست که  هیچ توانی برای تاثیرگذاری ،  بالفعل ، ندارد . صرفا میتوان امید داشت گذر زمان قوه ی قسمت نویسنده را به فعل تبدیل کند .