امروز که سر کلاس حل تمرین الکترومغناطیس نشسته بودم و به جای گوش دادن به درسی که هیچ از آن سر در نمیاوردم کاپلستون میخواندم (یعنی بی توجهیم به کلاس از روی تسلط زیاد نبود) ناخوداگاه دوباره به این مسئله متذکر شدم که واقعا خاک بر سرم . مثلا در بهترین دانشگاه  مملکت نشسته ام و به جای اینکه اقلا چیزهایی را که در این خراب شده یادمیدهند ،هرچند نخواهم از آنها استفاده کنم ، یاد بگیرم (به هر حال یادنگرفتن آنها خلاف یکی از  اصول اولیه زندگیم است که به شرط لا ضرر و لا ضرار ،مفت باشه کوفت باشه;) ) وقتم را سر چیزهایی میگذارم که هیچ ربطی به درس و رشته ام ندارد .  این که حق دارم اینکار را بکنم یا نه خودش جای تفکر دارد .تلاش میکنم بیطرفانه به موضوع نگاه کنم . اولا عمده اساتید مزخرفند . یعنی نه ارائه مطالبشان از نظم خاصی پیروی میکند نه قدرت ارائه مطلب را دارند و نه هیچ چیز .صرفا در دوران دانشجوییشان رنک بوده اند ، الان هم استاد شده اند . هرچند عکس حرف من در حالت کلی درست نیست ، یعنی نمی گویم هرکسی که رنک بوده و الان استاد شده مزخرف است اما خوب درصد قابل ملاحظه ای اینطورند . با این حساب امکان استفاده از خیلی کلاس ها وجود ندارد یا بازده آنها بسیار ناچیز است و با دید مهندسی اصلا بهینه نیست .از طرفی نمی خواهم تنبلی مفرطی که خودم به آن گرفتارم را منکر شوم . که البته این دو مورد خیلی بیربط به هم نیستند .تنبلی و بی انگیزگی برای شرکت در کلاس ها عمدتا از جایی ناشی میشود که انسان احساس کند وقتش تلف میشود .( باز هم میگویم  این تلف شدن نه به معنای بازده منفی بلکه به معنای بازده پایین است ) در نتیجه دیگر رغبتی برای شرکت در کلاس پیدا نمیکند و کم کم این عادت نهادینه شده و دانشجو تبدیل به موجودی میشود که مثلا از هجده واحدی که در یک ترم برداشته ، عملا پنج واحدش را سر کلاس میرود که سه واحدش ادبیات و دو واحد دیگرش آزمایشگاه است . و باز جالبیش اینجاست که بعد از این ترم نه تنها احساس نمیکند که چیزی از دست داده بلکه با معدل تقریبا نوزده و خورده ای ترم را پشت سر میگذارد (مثالش هم  خودم). کاری ندارم که ترم ، ترم به اصطلاح گلاب ی بود و این حرف ها ولی واقعا جای سوال است که آیا بین شرکت کردن یا نکردن در کلاس سیزده واحد دیگر  هیچ تفاوتی وجود نداشت؟ علما میگویند ترجیح بلا مرجح محال است ، طبیعتا با این احتساب هیچ مرجحی ،اگر پراگماتیک نگاه کنیم  ، وجود ندارد و ترجیح شرکت در کلاس از لحاظ عقلی تقبیح میشود .هر چند میدانم که پشت استدلالم مغلطه ای بزرگ خوابیده است اما دلیل  نمیشود که سیستم از بیخ و بن خراب نباشد . 

هر چند  کسی که مشتاق علم باشد و اهداف بلند پروازانه اش هر  روز جلوی چشمش بیایند این مشکلات برای او مانع جدی ای حساب نمی شود . اساتید هم هنگامی که بحث به اینجا میرسد بلافاصله بادی به غبغب انداخته  میگویند که عصر ، عصر ارتباطات است و شما اگر بخواهید در مورد مطلبی اطلاعات به دست آورید با یک کلیک می توانید هزار توتوریال و ویدئو اجوکیشن و کورس های دانشگاه های مختلف در موضوع مورد نظرتان را به دست آورید .زمان ما اساتیدمان از ما میخواستند در سرمای زیر صفر با چراغ زنبوری بنشینیم و به قول دوستی از جدول ضرب به قضیه دیورژانس برسیم ، ما هم چون همه مشتاق علم آموزی بودیم با شور و شوقی وصف ناشدنی همه ی زندگیمان را وقف سخنان سرشار از در و گهر استادمان میکردیم و این شدیم؛ حال شما چه میخواهید شوید خدا میداند. جدا از تحقیری که تلویحا در اینگونه سخنان وجود دارد که شما هیچ چیز نمیشوید و ما خیلی خفنیم؛ این را باید قبول کرد شرط عقل نیست از نسل های مختلف توقعات یکسان داشت .  امیرالمؤمنین هم که میگوید فرزندانتان را بر اساس زمان خودتان تربیت نکنید دست بر روی همین نکته میگذارد.بگذریم که استادی که واقعا این مسائل را تا حد خوبی درک کند کم است . اقلا من به شخصه به ندرت دیده ام . البته اگر قرار بود که همه ی اساتید ما ، اینگونه باشند بعید میدانستم که اوضاع ما اینگونه بود .  اگر از این بحث های کلیشه ای و احمقانه که همه میزنند و ما هم به تاسی از همه زدیم ، بگذریم ؛ مشکل اصلی تر همان است که گفتم . کسی که مشتاق علم باشد ، پیدایش میکند ، تا اینجا کاملا حق را به اساتید میدهم اما نکته اینجاست که تعداد مشتاقان علم به صورت نموداری نمایی در گذر سال های تحصیل کم میشود. مثلا پس از یک ترم مقدار آن تقریبا شصت و سه درصد مقدار اول ترم میشود ( برابر معکوس نپر) و پس از تقریبا چهار ترم مقدار آن تقریبا به صفر میرسد . که در نهایت کسانی که باقی میمانند عمدتا همان اساتیدی میشوند که شرحشان گذشت . درست است که قرار نیست همه دانشمند شوند و قله های علم را بشکافند اما به نظرم این سرعت زوال  اصلا معقول نیست . به نظرم میشد ثابت زمانی این زوال را از یک ترم به مثلا سه یا چهار ترم رساند که نتیجه اش سی درصد علم دوست بود که احتمالا تحصیلات تکمیلیشان را کاملا از روی علاقه میخوانند و با احتمال خیلی بیشتری فرد مفید تری میشوند . تا الان صرفا مشکلی را که به نظرم هزار بار تا اینجا به صورت های مختلف شکافته شده بود باز هم شکافتم اما پیداکردن راهی برای بهبود وضعیت به مراتب سخت تر است . من هم اگر توانایی ایده پردازی درست و دقیق و پیاده سازی آنرا  را فی المجلس داشتم ، طبیعتا اینجا نبودم پس سکوت میکنم و مینشینم به انتظار احتمالا یک غبار بی سوار تا بیاید و این وضعیت را درست کند . 

یکی دیگر از مشکلات بنیادینی که به نظرم در این سیستم وجود دارد ، گرایش به  مهندس پروری است. اینکه کسی که ریاضیش خوب است ، حتی اگر درس های دیگرش نیز خوب باشد تقریبا مجبور است مهندسی بخواند ، نه تنها علوم انسانی کشور را ضعیف میکند بلکه مهندس به دردبخوری نیز پرورش نمیدهد و نتیجه اش بعضا به بی علاقگی هایی می انجامد که هر روز میبینم. 

پی نوشت :

یک قانون کلی :

همواره ایده ها احمقانه تر از آن چیزی هستند که به نظر می رسند.

 اگر شک دارید کافی است آنرا بنویسید و یک بار از رویش بخوانید . آنوقت میبینید که افکار ارزشمندتان که کسی هم قدرش را نمیداند و باعث هدررفت شما میشود چیزی جز یک مشت مزخرف نیست . مزخرفاتی  که آنقدر بدیهی اند که هر بچه تازه زبان باز کرده ای میتواند تصدیقشان کند و آنقدر کلی اند که پس از خواندن و دانستنش احساس میکنید با این اطلاعات هیچ کاری نمی توانید بکنید . به زعم خودم این حرف ها به هیچ دردی نمیخورند اما قصد دارم نوشتنشان را ادامه دهم تا به عین الیقین برسم که "آدم ساده ، خبری نیست."