مرضی داریم به اسم فرار کردن از نوشتن . البته نوشتن به خودی خود بد نیست . از چه نوشتن  باید علت مریضی باشد . مثلا برای منی که قصد داشتم افکارم را بنویسم ، اگر احساس کنم به این مرض دچار شده ام نشان ازین دارد که از خودم میخواهم فرار کنم .از افکارم مخصوصا که البته چیزی جز افکارم به نظرم نیستم ،یعنی حد تام برای خودم مجموعه ی افکارم است .

این به کنار ،  فرار از خود میتواند معلول دلایل متعددی باشد . مثلن همواره در مغز یک سلسله افکار مثل یک کاست گیر کرده در حال پلی شدن اند . هرچقدر هم که این کاست آواز قشنگی بخواند بعد از هزار بار دیگر گندش درمیاید . کلن تکرار ارزش زُداست . عادت هم از سنخ همین مکررات است . عادات زشتند و بی ارزش . نادر ابراهیمی جایی در یک عاشقانه آرام از قول گیله مرد خطاب به پدر عسل نیز همین را میگفت .البته معجزه زبان گیله مرد بود که هنوز بعد از چند وقت یاد این کتاب میفتم . باز هم بگذریم . مشکل هنگامی پدید می آید که انسان از روی عادت فکر کند . درانصورت افکارش نیز بعد از چند وقت رنگ عادت به خود میگیرند و بی ارزش میشوند. انقلاب درونی به نظرم وقتی است که انسان علیه این نوع افکارش قیام کند .انقلاب قیام علیه عادت هاست . در فضای پر اختناق ذهن پر عادت ، سخن تازه زدن جرم است و در نطفه خفه میشود. ازینرو شخص انقلابی مایل نیست به ذهنش رجوع کند زیرا یا درگیر نزاع بی سرانجام و مختوم به شکستی میشود یا آنقدر قوی نیست که بتواند از پس مقاومت در برابر رژیم عادات برآید و پس از چندی همرنگ آن عادت ها میگردد. اوضاع وقتی اسفناک تر است که خود فکرِ انقلاب عادت شود. دراین صورت تنها باید نشست و به حال این ذهن گریه کرد . 

اینها را گفتم که بگویم از خودم فرار میکنم . نمیدانم که این فرار از خود از سر عادت است یا فراری با ارزش. هر چه که هست نتیجه اش میشود خلسه و اتلاف وقت . فکر اگر بخواهد از محل تفکر خارج شود ، چون حیاتش وابسته به محل استقرارش است میمیرد.  در این شرایط حجم دودمانند وهم آلودی کل  ذهن را پرمیکند که یکی از خواصش ، انتظار است ؛ انتظاری بی منتظَر . فقط چیزی باید اتفاق بیفتد اما اینکه آن چیز چیست ولله اعلم . اقلا منتظِران حرفه ای میدانند دنبال چه میگردند. غم سیاه فراق و انتظار را به امید منتظَر به رنگ سبز در میاورند ولی منتظِر بی منتَظر حکمش فرق میکند. این خلسه و بلاتکلیفی در نهایت انسان را از پا درمیاورد . درد فراق هست اما امید وصال نیست زیرا سالبه به انتفای موضوع است . کدام وصال ؟ اصلا مگر فراقی هست که بخواهد به وصال بینجامد تا بعدا بتوانیم راجع به امید این وصال سخن بگوییم. 

شناخت درد خودش یک مرحله از درمان است . اما در شرایط کنونی به کل هیچ ایده ای از این شرایط احمقانه ندارم ، چه برسد به راه حلش.