گاهی نیاز است بیایم اینجا و چیزی بنویسم تا از یادم نرود هنوز در سرم حرف هایی دارم. اینجا برایم به مثابه یادگاری از دوران درخشان حیات پرشور ذهنیم است که اکنون احساس میکنم از آن دور شده ام.

(قبلا هم شاید گفته بودم ، همیشه در حرف هایم اغراقی وجود دارد که خواننده را از خواندن و نویسنده را از ادامه ی نوشتن دلسرد میکند)

البته اگر حرفی هم باشد انگیزه ای برای گفتنش نمانده . این ها را که میگویم به این فکر میکنم که با بیست سال سن چطور میتوانم مثل افراد با تجربه پنجاه ساله صحبت کنم. امیدوارم به این نفرت انگیزی که خودم فکر میکنم نباشم. القصه داشتم میگفتم  اگر دعایی میکنید ، از خداوند انگیزه بخواهید.

دلم میخواست از عقلانیت فایرابند و لاکاتوش تا تاثیر وضع مالیات های پیگویی بر معیشت مردم و ذوق زدگی بی حد و حسابم از اولین کدهای ایمیج پراسسینگی که این چند وقت زدم، مینوشتم و بعدش هم کسی میخواند :

 سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی

دل ز تنهایی به جان آمد ، خدا را همدمی

اما خوب ازین خبرا نیست متسفانه ! بیش ازین هم ژاژ نمیخوام بخایم!:))

بروید و "در ستایش بطالت" رو از راسل بخوانید . خیلی دلم میخواست در یک فضای مجازی این مقاله رو پیشنهاد میدادم ولی به شدت از اینستا متنفر شدم و توییترم حسش نیس:)

پی نوشت: واقعن جز مزخرف چیزی ننوشتم. اگر وقتتون تلف شد عذر میخوام.

پی نوشت بعدی: هیچ وقت انقدر خالی الذهن نبودم که الان هستم.