حافظ می‌گوید: «جام می و خون دل، هر یک به کسی دادند/ در دایره قسمت اوضاع چنین باشد» بعدش هم مثالی می‌زند؛ می‌گوید «در کار گلاب و گل، حکم ازلی این بود/ کاین شاهد بازاری، وان پرده‌نشین باشد.»

قرار نبود اردیبهشت این چنین بگذرد، دلواپسی و اضطراب اگزیستانسیال از یک طرف، و بلا‌تکلیفی و استیصال از عاقبت امور و اوضاع فعلی از طرف دیگر، همان گرداب هایلی است که همه‌ی کارم ز خود‌کامی را به بدنامی کشانده است. این سینه‌ای که مالامال درد است، هم‌دمی را طلب می‌کند که این بار دیگر نباید اشتباهی مهلک کند و آن را از بیرون بجوید؛ زیرا آدمی از عالم خاکی به دست نمی‌آید، عالمی دیگر بباید ساخت و آن جا آن را یافت.

جهانِ نومِن کانتی، آن طور که او بیان می‌کند، جایی است که اراده آزاد در آن تحقق می‌یابد. اما جهانِ فنومن، در عوض جهانی پر از قید و بند است، جهان استیصال است. باید مشکل را از درون حل کرد، جایی که اراده‌مان برای آن می‌تواند کارگر واقع شود و راه به جایی ببرد. برای همین، انقلاب کپرنیکی کانت، همه‌ی توفیقش در این بود که نگاه به درون داشت. در همین خصوص، صوفی‌ای را گفتند سر برآر، انظر الی آثار رحمه الله، گفت: آن آثارِ آثار است، گل‌ها و لاله‌ها در اندرون است. آری گل‌ها و لاله‌ها همه در اندرون است ولی ما آن‌ها را در بیرون می‌جوییم. «ما اصابکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم» نیز بر همین درون تاکید دارد.

همه‌ی این‌ها را گفتم تا بگویم مشکل منم.‌ آن‌چه میبینم که ناراحتم می‌کند، آن‌چه می‌شنوم که جانم را می‌سوزاند و همه و همه از من است. این منم که می‌سوزم و این منم که خودم را آگاهانه و یا ناآگاهانه به زحمت و مشقت می‌اندازم. این‌ها به این معنا نیستند که در عالم چیزی ناراحت‌کننده وجود خارجی ندارد و همه و همه وهم و خیال است، اتفاقا بالعکس، دنیا سراسر رنج و عنا است ولی با این تفاوت که این منم که رنج می‌بینم نه اینکه رنج داده بشوم. به قول کانت، جهان درون ماست.



[نوشته‌شده در راستای شکایت از عالم و مافیها]