دومین چیزی که نیاز داشتم درباره ی آن حرف بزنم ، امر والا و زیباست . ( کانت شناسان و فلاسفه هنر، استفاده نابجای حقیر را از کلمات زیبا ، والا و مطبوع ببخشند،حتی شایسته اسائه ادب در پیشگاه این دوستان و خود جناب کانت نیستم و صرفا درباره ی خودم حرف میزنم.) بگذارید از همین ابتدا بحث را سابجکتیو و شاید شخصی کنم . چند روز پیش سر سفره افطار ، وقتی اولین جرعه آب خنک از گلویم پایین رفت ،طبیعتن حس مطبوعی به من دست داد، تا اینجای کار جای تعجب ندارد. خرق عادت هنگامی صورت گرفت که احساس والا و مطبوع ناشی از خوردن آب ،بلافاصله منتج به حس ناشناخته ای شد که خیلی قبل تر ها ، اینجا ، از آن حرف زده بودم . البته کاملا مانند حس موصوف نبود،حتی شاید اصلا این حس نبود ولی به آن ربط داشت ؛ به مراتب زیبا تر و مطبوع تر بود(هرچند دقیق نمیدانم در ادبیات کانتی چطور زیبا و مطبوع صفت تفضیلی میشوند و آیا اصلا میشوند یا نه) و دیگر قسمت های ناراحت کننده حس قبلی را نداشت. البته برخوردن دوباره و چندباره به این حس چیزی نبود که باعث تعجب من شده باشد ، چرا که این اواخر با خیال آسوده تری خودم و ذهنم را در اختیارش قرار میدادم تا بوی خوش قسمت های خوبش ، هرچند در واقعیت مزخرف محض باشد، در عالم خیال مستم کند . چیزی که برایم عجیب جلوه کرد وابستگی سلسله وار این حس و امر مطبوع آب خنک خوردن بود . این اتفاق این ایده را به سرم انداخت که مرکزی در فاهمه من که امر مطبوع را تعقل و فهم میکند پیوند تنگاتنگی با این حس مذکور پیدا کرده است که انگار هر دسترسی به آن قسمت فاهمه در پیَش آن حس خاص می آید و هر چیزی که به نحوی مرا یاد آن حس خاص بیندازد مطبوع تلقی میشود . این ایده ذهنم را به این سمت سوق داد که با این اوصاف چقدر قوه درک امر مطبوع فاهمه من در عمل با این حس یکی شده است به نحوی که احساس کنم این دو طابق النعل بالنعل هستند ، انگاری کل آن قسمت را با رنگ آن حس ، رنگ زده باشند که هر مطبوعی به نحوی صبغه خاص آن را به خود بگیرد و با قطعیت هم بتوانم بگویم چیزی که آن نشان را به خود نداشت مطبوع نیست .
شاید این قضیه کاربرد عملی در زندگیم نداشته باشد ، مثلا من قبلا هم آب خنک خوردن در هنگام تشنگی برایم امری مطبوع بود ، الان نیز هست و به ظاهر اگر بخواهیم فایده گرایانه قضاوت کنیم تفاوتی با قبل صورت نگرفته باشد اما چیزی که در واقع برای من امری مطبوع تلقی میشود دیگر تنها آن حس است و بس ؛ حال گاهی این حس میتواند به آب خوردن نظیر شود ، گاهی به خوردن و خوابیدن ، گاهی به مطالعه و گاهی به هنر و امر زیبا . بگذارید درگیر جزئیات پیچیده کانتی قضیه نشویم و برای سادگی ، حس مطبوع و حس ناشی از امر زیبا را از یک جنس درنظر بگیریم . هرچند خود کانت بین این دو تفاوت میگذارد و امر زیبا را به داوری صرف ، بدون حضور مفهومی از فاهمه نسبت میدهد اما این عبارات و کلمات ، اصلا عبارات کم مناقشه ای نیستند .
این قسمت آخر ، یعنی با رنگ خاص آن حس نگاه کردن به هنر ، به شدت برایم جالب بود . هنر با آن سبقه پر بحث و جدلش برای من به این حس خاص تقلیل پیدا کرد . به عبارتی «اثری هنری تر است که حس محبوس در آن بیشتر رنگ این حس خاص را داشته باشد» . مثلا همین استاری نایت ونگوک را ملاحظه کنید . برای من پیچ و خم آسمان و ستاره ها ، فضای وهم آلود شهر و چراغ خانه ها و ... به شدت ذهنم را لبریز از آن حس خاص میکند در نتیجه زیباست و جدن زیباست چون سرشار از آن حس است . برای من مفهوم زیبایی دیگر به آنصورت چیزی جدای از این حس نیست و خوب این قضیه را برای خودم خودشناسی بزرگی تلقی میکنم که تا حدی باعث روشن شدن خودآگاهم میشود. (بلخره از کانتکست کانت جدا شدم:))))
این قسمت دوم بود . سومی فقط موند که اونم ایشالا در وقت مقتضی.