فیلسوف اُمی

تعمقی پساساختارگرایانه در باب ترشحات زائد ذهن

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد

میدانی عزیز ، بعضی ها هستند گوشه ای از فضای ذهنیت را انگاری که به نامشان زده باشی همواره اشغال کرده اند . مثلا هنگامی که برای امتحان سیگنال میخوانی ، در هر تبدیل فوریه و لاپلاسی هستند ؛ در کنسرت کلهر تمام و کمال حضور دارند و آنقدر قریب مینمایند که انگار کنسرت مراسمی است مخصوص ایشان تا یادشان در ذهن حک شود و لحظه ای از خاطرت منفک نگردند. به خیلی قبل ترها هم که برگردیم ، مثلا سه روز قبل هم همیشه بوده اند. شما که نباشید عزیز ، زمان همه بی حاصلی و بی خبری است ، از دست در میرود ، کند میگذرد ، اصلا بدون شما نمیگذرد و این میشود که گاهی سه روز قبل مثل سه سال قبل برایم دور جلوه میکند. داشتم میگفتم کسانی هستند که الانی هم که اینها را مینویسم تصویرشان در برابر چشمانم است ، کسانی که وجودشان قوام ذهن است و یادشان جمع روح و عصاره حیات. کسانی که رکن رکین زندگی و عمود خیمه آنند ، تصور دنیای بدون حضورشان عزیز ، مساوی است با قالب تهی کردن ناشی از وحشت نبودشان و همه اینها در حالی است که خود خبری ندارند از جایگاهی که در آن هستند و این خبر نداشتن رنج نبودشان را دوچندان میکند.

عزیز من ، اینها را گفتم تا بگویم چقدر حضورت آزارم میدهد ؛ چون تنها امید توست که انگیزه ادامه حیات بی حضورت را در سرم میپروراند و این زندگی بدون تو عزیز ، ارزش زیستن ندارد.

خلاصه علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد ، مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را.

حق علیمدد.


                علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فیلسوف اُمی

از خواستن تا خواستن

یادم می آید هنگامی که خیلی بچه تر بودم،شاید مثلا شش هفت سال پیش ، یک بار در حرم امام رئوف ، کل شب را بیدار ماندم و به زعم خودم به دعا و مناجات و شب زنده داری پرداختم. تا جایی که خاطرم هست به حضرت صاحب متوسل شده بودم و تا خود صبح در صحن ها راه میرفتم و با اشک و ناله با خودم زمزمه میکردم که "چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن

به رخت نظاره کردن سخن خدا شنیدن"

و توقع داشتم در آن حالت معنوی ای که در آن بودم در گوشه ای از حرم سید جلیل القدری را پیدا کنم که با اوصافی که در تاریخ و سیره از ایشان خوانده بودم همخوانی داشته باشد.

 فکر کنم بار اول و آخری بود که خواستم ادای کسانی را دربیاورم که انگار چیزی را واقعا گم کرده اند ؛ مثل پدرِ متهمِ محکوم به اعدامی که پول دیه ای را که نجات بخش فرزندش است گم میکند یا مثل بیوه زنی که همه ی سرمایه ای را که برای ازدواج فرزندش با خون دل جمع کرده، دزد میبرد.

 من چیزی را گم نکرده بودم ؛ زندگیم به راه بود ، خواب و خوراکم و خرج زندگی و درسم همه تامین بود و از شکم سیری تصمیم گرفته بودم مثل کتاب ها برای خودم تشرف آفرینی کنم. من حتی پایم به اول وادی طلب و نیاز هم نرسیده بود؛ بهتر بگویم، اصلا به وجود همچین نیازی آگاه نبودم و از طرفی هم ساده لوحانه توقع چیزی را داشتم متناسب با مراحل آخر این سلوک ؛ به هر حال ، رهروی باید ، جهان سوزی ، نه خامی بی غمی.

این ها را گفتم تا بگویم کیفیت خواستن مهم است ، حتی مهم تر از خود خواستن؛ هم منی که با شکم سیر اینها را مینویسم به غذا و خوراک نیاز دارم و هم گرسنه ای در صحرای آفریقا اما چیزی که واضح است تفاوتی است که بین این دو وجود دارد؛ به نظرم فیه تامل.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فیلسوف اُمی