شاید این بار سومی باشد که قصد کردم چیزی اینجا بنویسم ، تا خود اینجا آمدم ، انتشار و ارسال مطلب جدید را زدم و هنگامی که قرار بود بنویسم بعد از چند لحظه تامل و دو سه کلمه نوشتن بیخیال قضیه شدم .'خود بیان کردن' را حقیقتن باید جزء مشاغل سخت به حساب بیاورند.بسیار لحظه قشنگی است هنگامی که کسی میتواند نقبی بزند به درون خودش و آنچه آن زیر در جریان است را برای خودش و دیگران به نحوی بازگو کند که تا حدی این بازگویی بازتاب اندکی از آن احساس ناب ناآلوده زیر جلدی باشد . 
بار اول وقتی بود که بات 'حرف به من ' را در تلگرام برای خودم فعال کردم و آنهم به صورت محدود و خیلی مخفیانه لینکش را در توییتر و اینستاگرام گذاشتم . بازخوردهایی که گرفتم شوکه کننده و قابل تامل بود . اول اینکه فهمیدم چقدر توسط اشخاص ناشناسی رصد میشوم ، کسانی که احتمالن خیلی من را میشناسند و من ازین شناختشان یا حداقل فضا زمان شناختشان هیچ اطلاعی ندارم و نکته دوم این بود که چقدر انسان ها در جایی که هویتشان معلوم نمیشود وقیح و دریده میشوند . گفتیم انتقاد کنید، حرفی هست بگویید ولی نگفتیم فحشی را هوایی درکنید و هر حرفی خواستید بزنید کسی هم نتواند در جوابتان بگوید بالای چشمتان اصلا ابرویی هست . در واقع این اتفاق و حرف هایی که شنیدم وادارم کرد بیشتر در مورد نقد و نقد کردن فکر کنم. اینکه اصلا میشود کسی را نقد کرد یا نه ، شرایط منتقد و منتقد ( به فتح قاف) باید چه باشد و درصورت نقد ، حوزه نفوذ حرف نقادانه تا کجا است . خیلی از ایده هایی را که در لحظه داشتم الان در خاطرم ندارم و حوصله پیگیریشان هم نیست ولی قصد داشتم تلاشی کنم در راستای به شدت محدود کردن حوزه نقد با این استدلال کلی که نقد در اکثر موارد قیاس مع الفارق است و بسیاری زمینه ها در هر نقدی باید مورد توافق طرفین قرار بگیرند تا بعد از آن اصلا این نقد معنا پیدا کند . به عبارتی خلاصه حرفم در این بود که پارادایم های رقیب قیاس ناپذیرند ، حالا هر کاری خواستید بکنید و هر شکری خواستید بخورید:( اصولا سکوت در اکثر موارد اقرب به صواب است و اینجا هم ازین قاعده مستثنا نیست. پس نقد منطقی بسیار کم پیدا میشود ، چیزی که میماند را طوفان احساسات یا همچین چیزی دلم میخواهد که بخوانم و از خصوصیاتش همانطور که از اسمش پیداست دور بودنش از منطق و کلام منطقی است . قصد ندارم درباره ی ارزش منطق و غیر منطق صحبت کنم یا تلویحن بگویم این طوفان های احساسات بیهوده اند و پشیزی ارزش ندارند ، اتفاقن بر عکس ، بیشترین اثر بر اینها مترتب میشود و اغلب چیزی که میماند همین هاست.من درست یا غلط طوری رفتار کرده ام که شخصی احساسات سوء خودش را اینگونه به سمت من روانه کند و این خود محل تامل است ، احساسات ارزش دارند و منعکس کننده اتفاقات مهمی در درون آدمی هستند ، توجه به ناراحتی این آدم ، ولو برای چندلحظه تنها کاری است که ار دست من بر می آید تا ادای احترامی کرده باشم به این نظام منسجم روح انسان.اما سوالی که به قوت خود کماکان باقی میماند این است که من چگونه باید در قبال این احساسات ضد و نقیض موضع بگیرم یا پیش خودم چه حسی باید نسبت به آنها داشته باشم . اینجا هم به نظرم سکوت راهگشاست و نزدیکترین راه به مسیر درست است ولی همه چیز همواره خودآگاه من نیست که با سکوت کردن تکلیفش را معلوم کنم . خیلی طبیعی است که من با توجه به نظر و انتقادی که از من شده است خوشحال یا ناراحت شوم ؛ هرچند این خوشحالی و ناراحتی من محلی از اعراب نداشته باشد . اینجاست که من میمانم و احساسات متلاطمی در درونم که دیوانه وار خود را به تقلا انداخته اند تا راهی به بیرون پیدا کنند ، این منم که شاید گاهی بتوانم از به وقوع پیوستن اینگونه طوفان ها جلوگیری کنم و گاهی در برابر آن تسلیم بشوم و از آنجاییکه تجربه به من ثابت کرده است در جواب دادن و جواب گنده تر دادن به طرف مقابل کم نمیاورم ، او را هم سرشار از احساسات منفی قدرتمندتری بکنم و این سیکل معیوب برود و برود تا یکی از طرفین به خودش بیاید و آنرا قطع کند .
 اگر بخواهم به جمع بندی ای در این رابطه برسم باید بگویم اولا نقد منطقی بسیار بسیار سخت است . باید با ادبیات فکری طرف مقابل آشنا بود و مثل خودش فکر کرد و بعد از آن نقدی به نتایج تفکر یا رفتارش وارد آورد . اگر کسی بیرون گود بایستد و از آنجا کسانی را که داخل هستند نقد کند ،نقدش هیچ فایده ای نخواهد داشت و طرفین هیچ انتفاعی ازین نقد نخواهند برد. اگر کسی از بیرون گود شخص دیگری را نقد کرد بهترین کار به نظرم سکوت و تلاش در جهت خواباندن شعله احساسات منتقد است ولی همانطور که گفتم ناراحتی ازین اتفاق در اغلب موارد اجتناب ناپذیر است . در مقام نقد ، حرف نقادانه باید کاملا عاری از هرگونه احساسی باشد ، تاکید دارم هرگونه احساسی. اگر شخصی ، با ادبیات درست کل مبانی فکری شخص دیگری را تنها با استدلال و بدون هیچ چاشنی احساسی بشورد و کنار بگذارد ، احتمال ناراحتی شخص نقد شده به نظر من بسیار بسیار کم خواهد بود اما اگر بعد ازینکه این کار را کرد مثلا منتقد فقط یک جمله با مضمون 'دیدی گفتم' یا مشابهش گفت و پوزخندی هرچند کوچک زد شخص به شدت ناراحت خواهد شد. نقد کردن تقوای احساس میخواهد و مهمترین جنبه نقد درست به نظرم همین است.
در میان همین منتقدانی که با آنها مواجه شدم ، شخصی میگفت کارکرد نقد و این ربات این است که باد طرف مقابل بخوابد و از خواب غفلت خودش بیدار شود . احتمالا این بیدار کردن از خواب غفلت هم به هر نحوی که باشد ، مشکلی به وجود نخواهد آورد. به نظرم در جواب قسمت اول و اینکه نقد کارش این است که باد طرف مقابل بخوابد باید بگویم نه؛ کار نقد این نیست . غرور و تبختر و امثالهم در زمره ی احساسات به شمار می آیند، دخالت دادن این موارد در نقد ، به احتمال خیلی زیاد نقد را از مسیر درستش خارج میکند و شبیه حالتی میکند که در بالا شرحش رفت. در این حالت نتیجه ی نقد هرچه که باشد بسیار ناپایدار است و احتمال اصلاح پذیرفتن بسیار کم خواهد بود . پس سوالی اینجا پیش می آید ، اگر نقد برای اصلاح غرور و احساسات ناپسند نیست ، پس راه درست چیست ؟
به نظرم برای اصلاح احساس ، باید از احساس استفاده کرد ؛ احتمالا برای اصلاح غرور شاید جایی نیاز باشد کمی تحقیر کرد "ولی ولی" این تحقیر نمی تواند توسط هر کسی و در هر جایی انجام شود . مرز استفاده از احساس در اصلاح صفات ناپسند بی اندازه باریک است . استاد اخلاق میخواهد ، پیر خرابات میخواهد تا راه نشان دهد نه من و امثال من . انسان عادی اگربرای اصلاح غرور یک شخص دست به تحقیر بزند  ، نتیجه بسیار فرق دارد با حالتی که استاد اخلاقی در خلوت با یک کلمه شخصی را متوجه غرورش بکند چرا که استاد اخلاق ، مرز می شناسد ، اندکی از عدالت و حق عبور نمی کند ولی انسان عادی ، حتی اگر ذره ای ، ذره ای بیشتر از حد نیاز تحقیر کند ( که برای شخص نابلد بسیار محتمل است) ورق کاملا برمیگردد و نتیجه کاملا عکس میشود . کل این قضیه بر شاکله 'رطب خورده منع رطب کی کند' بنا شده است و برای اثبات مهم بودنش همین بس که حرف حضرت رسول ، صل الله علیه و اله، در صورت رعایت نکردنش آنگونه که باید و شاید تاثیر نمی گذارد ، ما که دیگر غاز میچرانیم.
فیه تامل.
این اولین چیزی بود که میخواستم بگویم ، باقیش بماند برای بعد.
یاعلیمدد