فیلسوف اُمی

تعمقی پساساختارگرایانه در باب ترشحات زائد ذهن

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

سر و ته یه مزخرف

گاهی نیاز است بیایم اینجا و چیزی بنویسم تا از یادم نرود هنوز در سرم حرف هایی دارم. اینجا برایم به مثابه یادگاری از دوران درخشان حیات پرشور ذهنیم است که اکنون احساس میکنم از آن دور شده ام.

(قبلا هم شاید گفته بودم ، همیشه در حرف هایم اغراقی وجود دارد که خواننده را از خواندن و نویسنده را از ادامه ی نوشتن دلسرد میکند)

البته اگر حرفی هم باشد انگیزه ای برای گفتنش نمانده . این ها را که میگویم به این فکر میکنم که با بیست سال سن چطور میتوانم مثل افراد با تجربه پنجاه ساله صحبت کنم. امیدوارم به این نفرت انگیزی که خودم فکر میکنم نباشم. القصه داشتم میگفتم  اگر دعایی میکنید ، از خداوند انگیزه بخواهید.

دلم میخواست از عقلانیت فایرابند و لاکاتوش تا تاثیر وضع مالیات های پیگویی بر معیشت مردم و ذوق زدگی بی حد و حسابم از اولین کدهای ایمیج پراسسینگی که این چند وقت زدم، مینوشتم و بعدش هم کسی میخواند :

 سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی

دل ز تنهایی به جان آمد ، خدا را همدمی

اما خوب ازین خبرا نیست متسفانه ! بیش ازین هم ژاژ نمیخوام بخایم!:))

بروید و "در ستایش بطالت" رو از راسل بخوانید . خیلی دلم میخواست در یک فضای مجازی این مقاله رو پیشنهاد میدادم ولی به شدت از اینستا متنفر شدم و توییترم حسش نیس:)

پی نوشت: واقعن جز مزخرف چیزی ننوشتم. اگر وقتتون تلف شد عذر میخوام.

پی نوشت بعدی: هیچ وقت انقدر خالی الذهن نبودم که الان هستم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فیلسوف اُمی

ضعیف النفس ها گریه میکنند

+ببین بعضی وقتا که میبینمش میخوام بپرم بغلش کنم.

*کیو ؟ اونو؟

+اون که نه ؛ ینی تقریبن نه ، حالم ازش به هم میخوره ها ، واقعن حال به هم زنه ولی چیکار کنم خوب;(

*خاک بر سرِ خرت کنن که انقد ضعیف النفسی ، ببین من جای تو بودم میگرفتم میزدمش تا چیزی ازش نمونه ،بعد رو آسفالت میکشیدمش تا تموم شه بعد...

+بعد چی؟

*بعد میشستم گریه میکردم بالا سرش.

 +خوب...

*ببین اصلن اینا دلیل نمیشه که اینکارا رو نکنم و آدم مزخرفی نباشه.

+میدونم ، به همه ابعاد قضیه ملتفتم ولی چه کنم؟

*هیچی ، متنفر باش ازش.

+هستم ، در واقع دارم تلاش میکنم که باشم ولی میشه بعضی وقتا بغلش کنم؟

------

هر دو من هستم ؛ همزمان.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فیلسوف اُمی