فیلسوف اُمی

تعمقی پساساختارگرایانه در باب ترشحات زائد ذهن

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

لالالند: موسیقی و هنر

یک ماه پیش لالالند(La LA Land) را دانلود کردم اما بیشتر از ده دقیقه از اول فیلم را نتوانستم تحمل کنم. پریشب با زحمت تمام ده دقیقه اول را گذراندم ولی اصلا نفهمیدم که فیلم چطور تمام شد. درهمین خصوص دو نکته به نظرم درمورد فیلم جالب آمد:
یکم: موسیقی
به نظرم موسیقی در لالالند، معبر ودالان بین رئالیسم و ایدئالیسم بود. مهمترین شاهد مثالم چند دقیقه آخر فیلم است. موسیقی دنیایی می‌سازد که همه‌ی حیات خود را از ایده‌ی موجود در ذهن میا و سباستین می‌گیرد. با شروع پیانو به جد زیبای Epilogue از جاستین هورویتز، واقعِ خارجی تماما محو شده و آن‌چه اهمیت میابد دنیای ایده‌ها می‌شود. دلم می‌خواهد اینطور برداشت کنم که تلاقی نگاه میا و سباستین، هنگامی که میا به دنبال همسرش می‌خواهد از باشگاه(club) سباستین خارج شود و در ادامه لبخندشان، انگار این نکته را یاداوری می‌کند که آنچه تماما بود، همان موسیقی بود و بس، دنیای برحاسته از موسیقی تنها دنیایی است که واقعی است و واقع چیزی جز همین ایده‌ها نیست. شاهدی دیگر بر این ادعا را میتوان در طول فیلم نیز جست و جو کرد. میا که در هنگام اجرای نمایشنامه‌اش و در هنگام مصاحبه‌های بازیگری، به شدت به نظرات مردم بها می‌دهد؛ به نظر می‌رسد همواره درگیر واقع برون‌آخته و خارجی است. سباستین-که به نظرم نماد موسیقی است- همواره تلاش می‌کند به او بفهماند مردم اهمیتی ندارند و آن‌چه اهمیت دارد آرزوها و ایده‌هاست. فیلم این طور القا می‌کند که عقل معاش‌اندیش مادر میا، هنگامی که از شغل و وضعیت مالی سباستین می‌پرسد، میتواند سباستین را هم از دنیای ایده‌ها به دنیای رئال بکشاند، گویی زندگی گذار دائمی از دنیای ایده به دنیای واقع و بالعکس است اما در نهایت این دنیای ایده هاست که در این جدال پیروز می‌شود.
دوم: هنر
اگر غایت نهایی هنر را امر زیبا بگیریم- هرچند در آن مناقشه باشد- این سوال پیش می‌آید که آیا زیبایی ویژگی‌ای است که برخی اشیا آن را دارند و برخی فاقد آن هستند یا زیبایی به اشیاء مربوط نیست و تنها نگاه ناظر است که ممکن است شیئی را زیبا ببیند و شیئی دیگر را خیر. این دعوا بین Subjectivity و Objectivity  زیبایی، قدمتی چند هزار ساله دارد. کانت و هیوم برخلاف متقدمینشان مثل افلاطون و آگوستین، معتقد بودند زیبایی تماما امری درونی است و به نگاه ناظر بستگی دارد. مثلا هیوم درین خصوص در of The Standard of Taste مینویسد:

"Beauty is no quality in things themselves: It exists merely in the mind which contemplates them; and each mind perceives a different beauty. One person may even perceive deformity, where another is sensible of beauty; and every individual ought to acquiesce in his own sentiment, without pretending to regulate those of others."

این‌ها را گفتم تا بگویم نه موسیقی لالالند از نوعی بود که من هر روز مشابهش را گوش کنم و با آن ارتباط داشته باشم و نه طبع من سازگار با فیلم‌های موزیکال معمولی است، پس به نظر می‌رسد اگر زیبایی تماما شخصی بود، من نباید این فیلم را زیبا تلقی می‌کردم و یا به جز ده دقیقه اول، اصلا نمی‌فهمیدم که فیلم چطور گذشت. به نظرم می‌رسد زیبایی شبیه نگاه کردن به ماه از پشت تلسکوپ‌های مختلف با بزرگ‌نمایی های مختلف است. ( می‌توانید به مثال معروف فرگه برای sense و reference مراجعه کنید) به نظرم می‌رسد امر زیبا مانند ماه است ولی هرکس مجبور است برای آنکه آن را ببیند از داخل تلسکوپ‌های مختلفی به ناچار نگاه کند. حال بعضی تلسکوپ‌ها انقدر اعوجاج دارند که تصویر واقعی ماه گم می‌شود و زیبایی آن معلوم نمی‌شود و بعضی تلسکوپ‌ها با وجود اینکه برای ماه درست تنظیم نشده‌اند باز هم بر زیبایی آن غالب نمی‌شوند و زیبایی آن را می‌بینند. به عبارتی دیگر، زیبایی به نظرم نه subjective صرف و نه objective صرف است؛ بلکه چیزیست بینابین از نوع subjective objectivity . با این اوصاف به نظرم لالالند واقعا زیبا بود، هرچند که تلسکوپ من درست برای آن تنظیم نشده بود.
لالالند

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فیلسوف اُمی

درباره‌ی آرزو

اخیرا در پی خواستن‌ها و نشدن‌هایی، این سوال به ذهنم خطور کرد که ما از خواستن(۱) خود در عمل چه می‌خواهیم؟ به بیان ساده‌تر وقتی من به عنوان یک فاعل خواستار - منظورم از فاعل خواستار کسی است که چیزی را می‌خواهد- برای مثال میخواهم که رویداد(۲) آ یا وضعیت امور(۳) آ محقق شود(۴)، با این درخواست از دنیای اطراف و از خودم چه میخواهم و یا به دنبال چه تغییری در جهان خارج و به تبع آن چه تغییری در خودم هستم.
بدیهی‌ترین جوابی که به ذهن می‌رسد این است که می‌خواهم در حاق واقع، در دنیای خارج، آ رخ دهد و من «رخ دادن آ را تجربه کنم». تا این‌جای کار به نظر میرسد که چیز جدیدی گفته نشده است و صرفا کلمات دقیق‌تر بیان شده‌اند ولی سوال اصلی این‌جاست که آیا خواستنِ تجربه‌ی رخ دادن آ شرط لازم برای درخواست یا آرزوی آ هست و اگر این‌طور است، این تجربه به چه صورت است؟ به نظر میرسد در همه‌ی درخواست‌ها و آرزوهایی که در «حق خودم» می‌کنم، مثلا اینکه فلان حالت بشود یا فلان رویداد برایم اتفاق بیفتد، به صورت ضمنی میخواهم که اتفاق افتادن آن را نیز تجربه هم بکنم. مثلا منطقی نیست که کسی آرزو کند که ثروتمند شود ولی ثروتمند بودن را تجربه نکند یا آرزو کند که در فلان مسابقه برنده شود ولی این برنده‌شدن را تجربه نکند. ولی در آرزوهایی که برای دیگران است و یا مثلا در کانتکست دینی صورت می‌گیرد، میتوان دعا کرد که- به صورت صادقانه و به‌طوری که همه عقلا تایید کنند که دعا و آرزویی صورت گرفته است - اتفاقی رخ دهد، مثلا فلان اتفاق برای فلان شخص بیفتد ولی شخص درخواست تجربه آن را نداشته باشد. هر چند در بسیاری از موارد این درخواست تجربه به طور ضمنی مطرح میشود ولی بررسی این قضیه به هرحال بحث دیگری است و مجالی مجزا میطلبد. 
پس به نظر میرسد که تجربه موضوع آرزو جزئی از محقق شدن آرزوست اما این تجربه به چه شکل است؟ این‌طور به نظر می‌رسد که شخص در ضمن آرزویش برای مثلا پولدار شدن، به دنبال تجربه‌‌ کردن پاسخ سوالی ازین دست است:
    - What is it like to be rich?
این تجربه، نوع خاصی از آگاهی پدیداری(۵) است که به Qualia معروف است(۶). حرف در مورد qualia ‌و اینکه دقیقا چیست و چه خصوصیاتی دارد بسیار مفصل است و مقداری از آن را در لینک بالا میتوانید بخوانید. مثلا برای qualiaی درد، تا درد نداشته باشید، هرچقدر کسی برایتان از ویژگی‌های درد داشتن بگوید و آن‌ را توصیف کند باز هم متوجه نخواهید شد که منظور او دقیقا چیست تا اینکه خودتان درد را یک‌بار تجربه کنید. با این اوصاف ادعای اصلی‌ای که دارم و تا اینجا برای آن مقدمه چیدم این است: 
- خواستن یک چیز، همان خواستن qualia آن چیز است.
عبارت بالا به این معناست که از خواستن یک چیز،‌ به دنبال این هستیم که ببینیم با داشتن آن چه حالتی را تجربه میکنیم. (‌منظورم را عبارت انگلیسی سوال بسیار زیبا تر و بهتر منتقل میکند). با قبول این نکته آثاری بر آن بار می‌شود که مهم‌ترین آن برای آرزوهایی که موضوع آن‌ها وضع خاصی از امور به معنایی که در پی‌نوشت توضیح دادم باشد، به صورت زیر خواهد بود:
اگر آرزوی یک وضعیت، همان آرزوی qualia ‌آن باشد، چون این qualia در اکثر موارد و تقریبا در تمامی مواردی جز تجارب دینی تا حد بسیار زیادی ثابت می‌ماند و چون یک وضعیت (state) مطابق تعریف غیرقابل تکرار است، به نظر می‌رسد بعد از گذشت زمان، کم یا زیاد، همه‌ی عناصر آرزو، به نوعی حالت تعادل میرسند؛ حالتی که در آن دریافت qualia مزبور تکمیل شده باشد و بعد از آن با گذشت زمان چیزی عوض نشود.

پس به نظر می‌رسد توقع خیر همیشگی داشتن اقلا از آرزوهایی که موضوع آن‌ها یک حالت و وضعیت است توقع بی‌جایی باشد. این نکته اخیر جایی قابلیت خود را نشان می‌دهد که برای یک حالت یا وضعیت، کارکردی تعریف میکنیم برای تمام عمر؛ کارکردی که خیر آن همواره مانند روز اول میماند و هر روز از نو میجوشد و تازه میشود. سپس آن حالت را به عنوان شرط حیات سعادتمندانه‌مان بر می‌گزینیم و آن را آرزو میکنیم. می‌خواهم بگویم، فارغ از تجارب دینی آن هم به خاطر ماهیت متفاوتشان، این توقع اساسا و از بیخ و بن اشتباه است و راه به جایی نخواهد برد. این‌جاست که به کلام بلندپایه امیرالمومنین میرسیم که میفرمایند:

کُلُّ شَىْء مِنَ الدُّنْیا سَماعُهُ اَعْظَمُ مِنْ عِیانِهِ، وَ کُلُّ شَىْء مِنَ الاْخِرَةِ عِیانُهُ اَعْظَمُ مِنْ سَماعِهِ(۷)
هر چیزی از این دنیا، شنیدنش بزرگتر از دیدنش است و هر چیزی از آخرت، دیدنش بزرگتر از شنیدن
یعنی با توصیفات بالا، ایام آرزو یا همان شنیدن، بسیار بیشتر و بزرگتر از ایام دیدن یا همان تجربه‌ی qualia است. حال با این نگاه qualia جو، میتوان حالت و وضعیت آرزوهای عظیم را در qualia آن‌ها خلاصه کرد، qualia ای که ذاتا ثابت و تکراری‌شونده است. با این اوصاف احتمالا آرزوهای برآورده نشده، کمتر از قبل آزار دهنده خواهند شد چرا که در اینصورت، به‌جای اینکه ناخوشی ناشی از براورده نشدن آرزو تا ابد تداوم داشته باشد، این ناخوشی تنها در به دست نیاوردن qualia آن آرزو خلاصه خواهد شد.
نکته‌ای که می‌ماند، آرزوهایی است که موضوع آن‌ها یک رویداد است. به نظر می‌رسد qualia یک رویداد، این بار به‌جای به سکون رسیدن، با گذشت زمان در پی انبوهی از حالات و وضعیات ذهنی مختلف، به فراموشی سپرده خواهد شد. رویدادهایی هم که تا ابد تکرار می‌شوند،مجموعه آنها خود، حالت و وضعیتی از امور دنیا را تشکیل می‌دهند که همان حرف بالا، یعنی به سکون رسیدن عناصر، در مورد آن‌ها صادق خواهد بود. فلذاست که فرموده‌اند: «قصروا الامل».


پی‌نوشت:
۱) منظورم از خواستن مجموعه‌ی حالات ذهنی آرزو، درخواست، تقاضا و امثالهم است.
۲) event                                
۳) state of affairs
۴) تفاوت رویداد و وضعیت امور در کلی‌ترین حالت در خاصیت زمان‌مند بودن (temporal) و تاریخ‌دار (dated) بودن اولی است. مثلا این که در فلان تاریخ و فلان ساعت باران آمد یک رویداد است ولی اینکه من برفرض فلان سانت قد دارم یک حالت و وضعیت است.
۵) phenomenal consciousness
۶) در فارسی qualia را کیفیات ذهنی ترجمه کرده‌اند که چون هیچ ارتباطی نتوانستم با آن برقرار کنم از همان لفظ انگلیسی استفاده میکنم.
۷)نهج البلاغه خطبه ۱۱۳. با تشکر ویژه از مانوئل ناصح.
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فیلسوف اُمی

قاعده «قبح عقاب بلا بیان» یا چرا عدم شفافیت قانونی موجب بی عدالتی می‌شود

دیروز در منزل یکی از اقوام، ایشان تعریف می‌کرد که زمانی برای بازدید از زندان فلان شهر از طرف قوه قضاییه به ماموریت اعزام شده‌بود. در آنجا گروهی از بهاییان را به ایشان نشان می‌دهند که قرآن را آتش زده بودند و قرآن سوخته‌ها را برای مراجع قم به قصد بی‌احترامی فرستاده بودند. آن جا این سوال را از ایشان، که یکی از قضات عالی کشور بود (اکنون بازنشسته شده‌اند)، پرسیدم که آیا بغی آن‌ها تحت عنوان سب النبی شناخته می‌شد یا نه. ایشان گفتند مطابق ماده ۵۱۳ قانون مجازات اسلامی- این ماده که «هر کس به مقدسات اسلام و یا هریک از انبیا عظام و یا ائمه طاهرین(ع) یا حضرت صدیقه طاهره(س) اهانت نماید،اگر مشمول حکم ساب النبی باشد اعدام می‌شود و در غیر این صورت به حبس از یک سال تا پنج سال محکوم خواهد شد»- قانون در مورد اینکه سوزاندن قرآن در حکم سب النبی است یا خیر ساکت است ولی چون مطابق با اصل ۱۶۷ قانون اساسی:«قاضی موظف است کوشش کند هر دعوا را در قوانین مدّونه بیابد واگر نیابد با استناد بر منابع معتبر اسلامی یا فتاوای معتبر، حکم قضیه را صادر کند» قاضی باید به فتاوای مشهوره شرعی رجوع کند و بر اساس آن‌ها حکم را صادر کند. همچنین اضافه کردند تحریرالوسیله امام خمینی معمولا معیار منابع معتبر اسلامی و منابع شرعی قرار می‌گیرد. به ایشان گفتیم اکنون این اشکال مطرح میشود:
 مقدمه یک: عقاب بلا بیان قبح عقلی دارد. بدین معنا که مجازات کردن یک نفر بدون بیان قبلی اینکه آن کار جرم است و فلان مجازات را دارد قبیح و ناپسند است و این هم اصلی است که مورد اتفاق همه است.
 مقدمه دو: در ابتدای رساله‌های عملیه و منابع دیگر اسلامی به تواتر آمده است که مردم موظف به یادگیری احکام شرعی مبتلابه‌شان هستند و نه بیشتر. یعنی همین نماز و روزه و امثالهم.
 مقدمه سه: بررسی فقهی و تخصصی مسئله‌ای مورداختلاف علما مثل اینکه سوزاندن قرآن در حکم سب النبی هست یا نه، مبتلا به مردم نیست و در نتیجه موظف به دانستن آن نیستند. به بیان دیگر عقاب این جرم نه از طریق قانون و نه از طریق احکام شرع به آنها بیان نشده است.
نتیجه: عقاب آن‌ها قبیح است.
 به نظر می‌رسد در مسائلی ازین دست، باید تلاش بر این باشد تا با شفافیت قانونی حداکثری، از وابستگی حکم به نظر شخصی افراد و خودکامگی ناشی از آن تا حد ممکن جلوگیری شود تا مخصوصا در احکامی که پای جان اشخاص و کذا در میان است عدالت تا حد ممکن اجرا شود.
نکته‌ی دیگری که در خلال همین صحبت‌ها به نظرم رسید این بود که علت اصلی قبح اعدام‌های سال ۶۷۷، نه نفس عمل و عدم تناسب جرم و کیفر بلکه عدم پیاده‌شدن همین قاعده‌ی واضح قبح عقاب بلا بیان بود. به هر حال هرچند قانون سخت و شدید ناعادلانه باشد، بعد از اینکه تدوین شد لازم الاجراست. اگر از قبل از ارتکاب جرم به اعدامیان ٖآن‌سالها اعلام میشد که فلان حکم تعزیر فلان جرم است، هرچند ناعادلانه میبود باز به نظر می‌رسید که عدالت بیشتری محقق میشد که این امر همان نتیجه‌ی شعار معروف حاکمیت قانون است. حال درین چارچوب این نکته حائز اهمیت می‌شود که با این اوصاف مردم اگر قانون سخت و ناعادلانه باشد میتوانند و باید به قانون اعتراض کنند نه به لازم الاجرا بودن آن.
 پی‌نوشت: گویا الحمدلله قضات در بسیاری از موارد که قانون ساکت است حکم به تبرئه می‌دهند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فیلسوف اُمی

فرمان خدا

چند روزی تقریبا شده که سریال The Crown را میبینم که داستانش حول وقایع قرن بیست و خانواده سلطنتی انگلستان میگذرد. در سکانسی ملکه الیزابت جوان پیش مادربزرگش می‌رود و از او درمورد منشا و مبدا وظایف سلطنتی می‌پرسد. ملکه مادر هم با ارجاع این وظایف به خداوند می‌گوید «سلطنت ماموریت مقدس خداوند برای نزول رحمت و تکریم زمین است». در ادامه هم اینطور اضافه می‌کند که «سلطنت به مردم عادی ایده‌آلی می‌دهد که برای آن تلاش کنند، تا نمونه‌ای از نجیب‌زادگی و وقار و وظیفه باشد تا آن‌ها را از زندگی تاسف‌آورشان برهاند»؛ می‌گوید برای همین است که تاج‌گذاری در کلیسا انجام می‌شود نه یک ساختمان دولتی یا تاج توسط اسقف بر سر پادشاه گذاشته می‌شود نه وزیر؛ زیرا نمادی باشد از حضور اراده خداوند درین موضوع.
 باید بگویم که بسیار جا خوردم و به فکر فرو رفتم. مقاله‌ای میخواندم چند وقت پیش تحت این عنوان که چگونه میتوان تشخیص داد که مسیحیان و مسلمانان خدای واحدی را می‌پرستند( لینکش را در ادامه می‌آورم). آنجا نویسنده ادعا کرده بود که یکی از دلایل برای اثبات این امر وجود genuine disagreement بین مسیحیان و مسلمانان است. بدین معنا که عدم توافق های موجود بین آنها دارای مرجعی واحد است(یا به اصطلاح co-referential هستند). حال اگر با اغماض و تسامح بپذیریم که مثلا کلیسای انگلستان نماینده رسمی مسیحیت است و این نظریه پادشاهی که بالا عنوان شد منشایی دینی دارد، دقیقا میتوان تئوری‌های حکومتی مشابهی در اسلام پیدا کرد که مثلا با عوض کردن چند کلمه از نظر بالا، مثلا آوردن خلافت نبوی و امثالهم به جای پادشاهی، به هم تبدیل شوند. به عبارتی دیگر، به نظر میرسد مرجعی واحد وجود دارد که هر دو این شیوه‌ها به نحوی به آن اشاره میکنند و این اختلافات به نوعی از سنخ همان genuine disagreements هستند.(البته واضح است برای تبدیل کردن آنها به هم، نیازی به نگه‌داشتن لوازم پادشاهی، مثلا تجمل و کذا نیست. بیشتر روی تاکید سخنم به سمت منشا الهی داشتن و نمونه بودن و نجات مردمان است)
 اگر دیندار باشیم و سخن بالا را -که به نوعی مرجعی مشترک وجود دارد- قبول کنیم، این سوال پیش می‌آید که آیا لازم است برای ساختار حکومت پادشاهی، به بیان کلی‌تر «ساختار»هایی که در آن حکومت مشروعیت خود را از مردم نمی‌گیرد، احترامی دینی قائل شویم یا خیر؟ ممکن است کسی در جواب بگوید لازم نیست زیرا این افراد منصوب و گماشته خداوند نیستند و صرفا اسم آن را یدک می‌کشند اما سوال من جنبه‌ای فراتر از مصادیق دارد. چرا که در آن صورت رویکرد ما به مسئله حکومت نیازمند تغییری جدی میشود: یعنی به جای آنکه دنبال «ساختار»ی باشیم که بیشترین منفعت عمومی را داشته باشد، باید به دنبال «مصداق»ی باشیم که این مطلوب را برآورده کند. یعنی مثلا به جای انقلاب، باید به دنبال تغییر شاه میبودیم و کذا. 
 پی‌نوشت: قطعا این موضوع بسیار جای بحث و تامل دارد و این نظرات، نظرات خام و ناپخته و بداههِ «آخرشبی» است و بسیار محتاج چکش کاری.
لینک مقاله

The Crown

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فیلسوف اُمی