بدون هیچ مقدمه ای ، به علت دلایل بعضا پیچیده ای قصدم بر این قرار گرفت که سیر افکار احمقانه ام را در جایی بنویسم . از آنجایی که عمدتا این افکار ریشه در جهانبینی های متضاد و متناقضم دارد ، پس طبیعتا مملو از تناقضات ظاهری و باطنی خواهد بود.

 البته امید دارم با نوشتن این افکار کلید حل این پارادوکس ها پس از چندی پیدا شود . قصد ندارم از فواید نوشتن حرف بزنم اما به یقین رسیده ام که تا چیزی به صورت نوشته یا گفته درنیاید از حیز انتفاع ساقط است ، چه عالی ترین و حکیمانه ترین مفاهیم موجود در هستی باشد و چه عادی ترین عادی نوشته های یک عادی نگار .

 و از آنجایی که دلم نمیخواهد این کار ابتر بماند ، برای چند وقت بعد خودم مینویسم که الان تا چه حد احساس میکنم این کار به صواب نزدیک است . ادله اش را هم نیاز نیست که برایش بازگو کنم ، خودش بهتر از من میداند ،به هر حال گذشت زمان عقاید را محک میزند و از آنجایی که اگر حجت بر کسی تمام شود ، تکلیف بر ذمه او گذاشته میشود ؛ احساس میکنم که این تصمیم ، ناعاقلانه نبود. پس وقتی آمدی و با لبخندی حاکی از تاسف بر حماقت گذشته ات این سطور را خواندی یاد این بیفت که معیار حال است . هر چند خودت میدانی که وقتی این را گفتم کاملا به آن یقین نداشتم ، اما به هر حال دلیل بر این نمی شود که جزم اندیشانه  درباره ی کاری قضاوت کنی که خودت با این همه ادعا انجام دادی . به هر حال کسی شک در این ندارد  که احترام اسلاف باید نگاه داشته شود هر چند بر خطا باشند.