خیلی حرفم می آید ،احساس میکنم اگر این ها را نگویم فردا سر امتحان الکترومغناطیس به جای کرل و دیورژانس مجبورم این حرف هایم را که بر روی برگه ام ، گلاب به رویتان ،بالا آورده ام؛ تحویل دهم . 

خیلی دلم میخواست الان مثل انسان های خفنی که برای هر مناسبتی یک خاطره ای دارند نوشته ام را اینطور شروع میکردم : 

"یادم می آید چند سال پیش با جمعی برای شکار آدم فضایی به قطب جنوب سفر کرده بودیم ." و در ادامه یکی از پرمغز ترین و با اهمیت ترین ارزش های انسانی را فقط در قالب چند خط و به صورت اتفاقی که برایم افتاده بود توضیح میدادم .طوری هم وانمود میکردم که گویا این مسائل نزد من اظهر من الشمس است و نهایتا دغدغه ی دوران دبستانم بوده است . یا مثلا دلم میخواست برهه ای از زندگیم را در حجم کم ، مثلا بیست سی خط ، طوری مینوشتم که از تک تک حروفی که استفاده کرده ام دریایی از معرفت به روی مخاطبانم باز شود و با هر کلمه به دانستن آنچه در ادامه می آید حریص تر شوند و در نهایت با ضربه ای ناگهانی نوشته ام را پایان ببرم و مخاطبم را در بهتی عمیق فرو بگذارم که تا چند وقت خورد و خوراک از سرش بیفتد و نتواند به چیزی جز آنهایی که برایش شرح داده ام فکر کند . 

بعضی وقت ها ، به خاطر اشتیاق زیادم به این کار ، برای کسانی که مرا خوب نمیشناسند که خودم هم شاملش میشوم ، ادای کسانی را در میاورم که در بالا وصفشان گذشت . البته واضح است آنچه که در بالا نوشتم اغراقی بود در جهت تفهیم بهتر مطلب و قطعا از عهده ام برنمی آید که تا آن حجم کسی را فریب دهم ولی میتوانید قضیه را در ابعادی کوچکتر در نظر بگیرید . بعد از اینکه نطق های غرائی برای مخاطبانم سرودم ، بعضا پیش می آید که تا چند وقت در نقشم می مانم ؛ دقیقا مانند یک بازیگر حرفه ای . اگر در این بازه ها با من صحبت کنید ، احتمالا احساس خواهید کرد کسی جلویتان نشسته با کوله باری از تجربه و حکمت ؛ کسی که چشمه های معرفت بر زبانش جاری گشته و مانند پیری تجربه دیده ، به هر چیزی که میگویید با دیدی کلی و از بالا نگاه میکند و نظرش را کانه وحی منزل باشد با چنان قطعیتی بیان میکند که شک میکنید نکند نبی مرسل است یا ملک مقرب.

باز هم اغراق کردم ، کلا دوست دارم اغراق کنم . واضح است که مخاطبم هیچ وقت همچین فکری نمیکند ولی دلم میخواهد پیش خودم فکر کنم که با خودش اینطور میگوید .فکر خودم است ، اختیارش را دارم .

علی ای حال ، حرف اصلی چیزیست که الان میخواهم بگویم . اگر از شما بپرسند به چه دلیلی میگویید فلان بازیگر در حال نقش بازی کردن است و شخصیت خودش این نیست ، چه جواب خواهید داد؟

احتمالا میگویید چون "خودش" میداند که با نقشش تفاوت دارد . پس اگر بازیگری در حین بازی کردن به مرضی دچار شود و فراموش کند که بازیگر است ؛ دیگر نمیتواند از نقشش بیرون بیاید و تا وقتی که فرا آگاهی مجدد برایش حاصل نشود در همان حالت میماند . حتی اگر کارگردان کات بدهد و صحنه جمع شود و فیلم برداران هم اثاثشان را جمع کنند و بروند باز هم بازیگر از نقشش بیرون نمی آید ، چون برایش دیگر نقشی تعریف نشده است . صرفا تنها چیزی که میفهمد کاراکترش است و لا غیر . فرض کنید بازیگر ما ، برای اینکه خوب بتواند از عهده نقشش بربیاید ، از چم و خم و زیر و زبر شخصیت کاراکترش از قبل مطلع گشته و با علم تمام به ایفای نقش میپردازد . مثلا فرض کنید بازیگر مذکور میخواهد نقشِ پزشکی را بازی کند و برای اینکار می رود و چند سال طبابت می خواند تا بلکه بازی اش به واقع نزدیکتر شود . حال اگر این تبدیل و دگرگونی برای این بازیگر اتفاق بیفتد و پیش خود فرض کند که  فقط ، یک پزشک است ؛ در آنصورت شما به چه پشتوانه ای میتوانید بگویید که او اشتباه میکند و واقعا چیزی که فکر میکند نیست ؟ امیدوارم جوابتان این نباشد که علمش بر فرض کم است یا تجربه ندارد و قس علی هذا .  در جواب باید بگویم عیبی ندارد ؛ او پزشکی است که هم علمش کم است و هم بی تجربه است ولی کماکان باز هم پزشک است.

میخواهم بگویم انسان ها در دوحالت تبدیل به چیزی شده اند که هستند . یا برای خودشان برنامه داشته اند و خودِ فعلیشان روزگاری هدفشان بوده است و یا بدون آگاهی ، دست نامرئی زمان آنها را به اینجا رسانده است. ادعا میکنم گروه اول از جایی به بعد مجبورند سناریویی که در بالا وصف کردم را پیاده کنند . خودتان را مانند بالا پزشکی در نظر بگیرید که روزی با آرزوی پزشک شدن وارد دانشکده طبابت شده و چند سال درس خوانده است . احتمالا از اواخر سال پنجم ،( حالا در مثل مناقشه نیست ، چه بسا زودتر و چه بسا دیرتر) هر جا که میرود ،  در جمع دوستان و فامیل ، آقای دکتر خطاب میشود . او هم از جایی به بعد برای حفظ ظاهر هم که شده، کم کم نظرات تخصصی پزشکی میدهد و جماعت اطرافش هم حرف هایش را به عنوان یک پزشک میپذیرند . نکته اینجاست ، در اوایل او خودش میداند که پزشک نیست و صرفا یک دانشجو است اما همانند یک بازیگر در نقش یک پزشک فرو میرود و بازی میکند ؛ دقیقا مانند توصیفی که در بالا گذشت .  این علمِ به نقش بازی کردن از جایی به بعد محو میشود و جای خود را به تغییر شخصیتی ای میدهد که گفتم . بازیگر سابق دیگر هم در نظر خودش یک پزشک است و هم در نظر دیگران .

 این ها را گفتم تا بگویم ادا دراوردن و نقش بازی کردن جزء لاینفک رسیدن به هر شخصیتی است که میخواهید . تاکید هم دارم که این آکتور بازی ها لزوما بد نیستند ، صرفا بعضی ها با آگاهی فیلم بازی میکنند و بعضی ها بدون آگاهی ؛ در عالم واقع هم فرقی از لحاظ عملی و در دید ناظر خارجی بین این دو نخواهد بود. هرگاه هم این آگاهی از بین رفت تغییر شخصیتی حاصل شده است ؛  شما هم چه بخواهید و چه نخواهید کاری از دستتان بر نخواهد آمد.

میماند بحث درباره ی بهترین زمان ممکن برای این تغییر . احساس میکنم بعد از حتی یک بار نقش بازی کردن ، شما ناخوداگاه در سراشیبی ای می افتید که به این تغییر ختم میشود . به عبارتی دیگر احساس میکنم نمودار این سراشیبی چیزی مانند کتانژانت منفی یک در همسایگی صفر است و اگر از حدی جلوتر بروید ، دیگر خواه ناخواه عوض شده اید . پس اگر هنوز در نظرتان این کار بد است از نقش بازی کردن ، حتی برای یک بار هم که شده اجتناب کنید ، تاکید میکنم ،حتی برای یکبار.

پی نوشت : 

قصد داشتم خودم را به باد انتقاد بگیرم اما علی الظاهر ورق جور دیگری برگشت :/

ایشالا دفه بعد:))

#موجه_سازی_به_زیباترین_شکل