انسان اگر میتوانست هر چه را که میخواست به سادگی فراموش کند ،  باب تألم ذهنیش برای همیشه بسته میشد. 

البته به شرطها و شروطها ؛برای مثل منی که نه تنها توانایی فراموش کردن ندارم ، بلکه از فراموشی های مقطعیم نیز عذاب وجدان میگیرم شاید باید به حربه دیگری متوسل شد. حقیقتن پارادوکس جالبی است ، انسان میخواهد از درد و عذابش خلاصی پیدا کند اما از طرفی اگر برای چند لحظه این موضوع دردآور از ذهنش برود ، هنگامی که به خود می آید علاوه بر قبل ، احساس میکند که به خاطر همین چند لحظه غفلت نیز باید تنبیه شود ، در نتیجه شدید تر به ذهنش رنج این عذاب را میچشاند تا جبران مافات کند. 

هرچند شاید خیلی هم جای تعجب نداشته باشد، به هر حال وظیفه نفس لوامه همین است ؛ اگر اندکی مقصر باشید آن اشتباه را طوری تبدیل به بزرگترین مشغله ذهنیتان کند که تا عمر دارید هیچ گاه ، هیچ گاه از این غلط ها نکنید ؛ حتی اگر در نظام منطقی و عادلانه پاداش و جزا ، به هیچ وجه شایسته این چنین عذابی نباشید و اشتباه شما بسیار کوچکتر از این حرف ها بوده باشد.

شوپنهاور در "در باب حکمت زندگی"ش بحثی میکند درباره ی مقدار حساسیت انسان های مختلف به تألمات . میگوید حساسیت رابطه مستقیم دارد با استعداد ذهنی فرد . این استعداد ذهنی به کنار ، قصد نتیجه گیری مستقیم از آن را ندارم ؛ تنها به استعدادش اکتفا میکنم و میگویم در حالتی که توصیفش رفت  ، میزان این رنج کشیدن مستقیما در رابطه است با دو عامل : یک استعدادِ رنج دادن علت درد و دو استعداد تاثیرگذاری لومه ی نفس لوامه و بدیهی است که سرزنش هنگامی بیشتر موثر است که علت سرزنش بیشتر به چشم بیاید . خود این نیز میتواند به چند قسم منفک شود ، مثلا هرچه سرشت انسان در همسایگی محل اثر خطا ، عاری تر از اشتباه باشد ، خطا بزرگ تر جلوه داده میشود و به همین خاطر است که احتمال اینکه اولین همان آخرین باشد به مراتب بیشتر از دوم و سوم است.

پینوشت:

اصلا نمیخواستم این همه مزخرف ببافم ، صرفا میخواستم بگویم ایها الناس ، ما من لحظة الا و بالی لم یخل من خطیئتی.

 اغثنی تو رو خدا اغثنی.